خاطره شهید برونسی از یکی از عملیات ها و امداد غیبی حضرت فاطمه زهرا (س)

«شب عملیات ، آرام و بی سر و صدا داشتیم می رفتیم طرف دشمن . سر راه یکهو خوردیم به یک میدان مین . خدایی شد که فهمیدیم میدان مین است ، و گرنه ما گرم رفتن بودیم و هوای این طور چیزها را نداشتیم . بچه های اطلاعات عملیات ، اصلا ماتشان برده بود . شب های قبل که می آمدیم شناسایی ، چنین میدانی میدانی ندیده بودیم . تنها یک احتمال وجود داشت و آن هم این که راه را کمی اشتباه آمده باشیم . آن طرف میدان ، شبح دژ دشمن توی چشم می آمد .

===================================================
«شب عملیات، آرام و بی سر و صدا داشتیم می رفتیم طرف دشمن. سر راه یکهو خوردیم به
یک میدان مین. خدایی شد که فهمیدیم میدان مین است، و گرنه ما گرم رفتن بودیم و هوای
این طور چیزها را نداشتیم. بچه های اطلاعات عملیات، اصلا ماتشان برده بود.
شب های قبل که می آمدیم شناسایی، چنین میدانی میدانی ندیده بودیم. تنها یک احتمال
وجود داشت و آن هم این که راه را کمی اشتباه آمده باشیم. آن طرف میدان، شبح دژ دشمن
توی چشم می آمد.
ما نوک حمله بودیم و اگر معطل می کردیم، هیچ بعید نبود عملیات شکست بخورد. با بچه های
اطلاعات عملیات، شروع کردیم به گشتن. همه ی امیدمان این شد که معبر خود عراقی ها را
پیدا کنیم؛ وقتی برای خنثی کردن مین ها وجود نداشت. چند دقیقه ای گشتیم، ولی بی فایده
بود. تمام گردان منتظر دستور حمله بودند. هنوز از ماجرا خبر نداشتند. بچه های اطلاعات،
خیره ـ خیره نگاه می کردند. گفتند: چکار کنیم حاجی؟
با اسلحه ی کلاش به میدان مین اشاره کردم. گفتم: می بینین که! هیچ راه کاری برامون نیست.
گفتند: یعنی...برگردیم؟!
چیزی نگفتم. تنها راه امیدم، رفتن به در خانه اهل بیت(ع) بود. متوسل شدم به خود خانم حضرت
صدیقه طاهره سلام الله علیها. با آه و ناله گفتم: بی بی، خودتون وضع ما رو دارین می بینین،
دستم به دامنتون، یه کاری بکنین. به سجده افتادم روی خاک ها، باز گفتم: شما خودتون توی
همه ی عملیات ها مواظب ما بودین، این جا هم همه چیز به لطف و عنایت خودتون بستگی داره.
توی همین حال، گریه ام گرفت. عجیب هم قلبم شکسته بود که: خدایا چکار کنیم؟!
وقتی لطف و معجزه ای مقدر شده باشد و قطعا بخواهد اتفاق بیافتد، می افتد؛ حالا اگر کسی
بخواهد ذهنیت خود را قاطی جریان بکند و موضوع را با فکر ناچیز خود بسنجد، اصلا عقل و منطق
بشری از او گرفته می شود. من هم توی آن شرایط حساس، نمیدانم یکدفعه چطور شد که
گویی کاملا از اختیار خودم آمدم بیرون، یک حال از خود بیخودی بهم دست داد. یکدفعه رفتم
نزدیک بچه های گردان. حاضر و آماده نشسته بودند و منتظر دستور حمله. یکهو گفتم: برپا.
همه بلند شدند. به سمت دشمن اشاره کردم. بدون معطلی دستور حمله دادم.
خودم هم آمدم بروم، یکی از بچه های اطلاعات جلوم رو گرفت.
باحیرت گفت: حاجی چکار کردی؟!
تازه آنجا فهمیدم چه دستوری داده ام. ولی دیگر خیلی ها وارد میدان شده بودند. همان طور هم
به طرف دشمن آتش می ریختند. یکی دیگرشان گفت: حاجی همه را به کشتن دادی!
شک و اضطراب آنها مرا هم گرفت.یک آن، یک حالت عصبی بهم دست داد. دستها را گذاشتم
روی گوش هام و محکم شروع کردم به فشار دادن. هر آن منتظر منفجر شدن یکی از مین ها
بودم... .
آن شب ولی به لطف و عنایت بی بی دو عالم(س)، بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند.
حتی یکی از مین ها هم منفجر نشد. تازه آنجا بود که به خودم آمدم. سر از پا نشناخته دویدم
طرف دشمن، از روی همان میدان مین!
صبح زود، هنوز درگیر عملیات بودم. یکدفعه چشمم افتاد به چند تا از بچه های اطلاعات لشکر.
داشتند می دویدند و باهیجان از این و آن می پرسیدند: حاجی برونسی کجاست؟!
رفتم جلوشان. گفتم: چه خبره؟ چی شده؟
گفتند: فهمیدی دیشب چکار کردی حاجی؟!
صداشان بلند بود و غیرطبیعی. خودم را زدم به آن راه. عادی و خونسرد گفتم: نه.
گفتند: میدونی گردان رو از کجا رد کردی؟
پرسیدم از کجا؟
جریان را با آب و تاب گفتند. به خنده گفتم: اِه! مگه میشه که ما از روی میدون مین رد شده باشیم؟
حتما شوخی می کنین شماها.
دستم را گرفتند. گفتند: بیا بریم خودت نگاه کن.
همراشان رفتم. دیدن آن میدان مین، واقعاً عبرت داشت. تمام مین ها روشان جای ردپا بود.
بعضی حتی شاخکهاشان کج شده بود، ولی الحمدلله هیچ کدام منفجر نشده بودند.»
محمد رضا فداکار یکی از همرزمان شهید برونسی، می گفت: چند روز بعد از آن عملیات،
دو سه تا از بچه های عملیات گذرشان به همان میدان مین می افتد. به محض اینکه نفر اول
پا توی میدان مین می گذارد، یکی از مین ها عمل می کند، که متاسفانه پای او قطع می شود!
بقیه مین ها را هم بچه ها امتحان می کنند، که می بینند آن حالت خنثی بودن مین بر طرف شده
است!
شهید برونسی تمام فکر و ذکرش درباره عملیات موفق، این بود که می گفت:
باید نزدیکیمان را با اهل بیت(علیهم السلام)، بیشتر و بیشتر کنیم، و ایمانمان را قوی تر.
(منبع : کتاب خاک های نرم کوشک ، صفحه 184 - نویسنده : سعید عاکف)
کتاب شهید برونسی به پرفروشترین کتاب در زمینه دفاع مقدس و جنگ هشت ساله تبدیل شدهاست. این کتاب تا کنون به چاپ ۸۳ و تیراژ کلی ۲۷۸۰۰۰ نسخه رسیدهاست .
